سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکیم نیست آنکه با کسی که از معاشرتش ناگزیر است پسندیده رفتار نمی کند، تا آن گاه که خداوند برایش راهی بگشاید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
شنبه 87 فروردین 31 , ساعت 9:2 عصر



دیروز صبح با خدا در راه رفتن به مدرسه بودیم. من و خدا کنار هم. قدمهامونو یکسان برمی داشتیم.داشتم علوم می خوندم. گفتم خدا یعنی میشه معلم امروز از من درس نپرسه؟؟؟؟!!!!!
خدا لبخند زد و گفت: چرا مگه درستو نخوندی؟
گفتم نه دیشب وقت نداشتم آخه انقدر که کار داشتم واینا...
خدا لبخند زد.
دیدم اه من دارم به خدا هم دروغ می گم.


گفتم : نه آخه می دونین من از دوستم پرسیدم بهم نگفت.کلا اون همش عمدا به آدم نمی گه فردا پرسش داریم تا فقط نمره خودش خوب بشه.خیلی بچه لوس و........

خدا بازم لبخند زد.
دیدم اه دارم پیش خدا هم غیبت می کنم!!!!!!!!!


خدا با لبخند تمام اشتباهاتمو به من فهموند و من هم متوجه شدم.پس چرا ما با لبخند اشتباهات دیگران رو بهشون نفهمونیم.
چرا دنبال این می گردیم که با دعوا یا داد زدن یا قهر و....... به دیگران بگیم که دارن اشتباه می کنن.
اتفاقا اینجوری اون آدم هم راحت تره و خجالت نمی کشه........... درسته نه؟

داستان از خودم هست.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ